شعر های خیلی خوشگل!!!
نوشته شده توسط : متین و . . .

چند روزیه که بارون بند نمیاد(جز یه روز اونم برای ضایع کردنم!!! ابرو)

خداجون میشه یه ۲ روز به آسمونت استراحت بدی؟؟ بابا خسته شد بس که باریدwhistling

چندتا شعر خوشگل با کسب اجازه ی قبلی از سراینده اش میذارم!

جدیدا حلال خور شدم!نیشخند    گفتم که شعر ماله کس دیگست و من چون خوشم اومد گذاشتم پس کامنت نذارین که فلانی الهی بمیرم شکست عشقی خوردی؟!!! چرا ما ایرانیا عادت داریم در همه حال دماغمونو تو کفش دیگرون کنیم!!؟؟!منتظر 

پوزش بابته لفظ تندم..اما با گروهی باید اینطور صحبت کرد..

اینم شعر خوشملا!قلبماچ قلبماچ قلبماچ

 

خراب شود شهر خفته‌ی بخت من

 

که بر سنگفرش آن

 

تو با دیگری نفس کشیده‌ای و

 

آب از آب تکان نخورده است

 

مگر ذوق شاعرانه ای

 

 

 

بیچاره چشمهای من

 

که

 

دود سیگار شدی

 

برف یک روز گرم

 

سنگ گیج کهکشانی دور

 

بر سر شاعری که سالهای سال

 

تو را به شعر نوشته است

 

 

 

از زمستان پریده ای

 

از آغوش من

 

شکوفه کرده‌ای دست در دست دیگری

 

و من هنوز پاییزم

 

 

 

عشق من

 

چه ساده قسمت دیگران شدی

 

*

*

*

*

*

 

 

او از عشق تو خبر داد و بغضم ترکید
گوشی از دست من افتاد و بغضم ترکید

گفتم این حس به خدا دست خودم نیست ولی
از همین ثانیه آزاد. . . و بغضم ترکید

قول دادم که من از سهم خودم میگذرم
بروید و دلتان شاد. . . و بغضم ترکید

رفت و من ماندم و یک عالمه دلتنگی محض
توی آن وضعیت حاد و بغضم ترکید

هر چه کردم پس از آن حادثه دیدم دل من
هیچ غیر از تو (نمی خواد) و بغضم ترکید

آمدم زنگ زدم از تو بپرسم که چرا
تو مرا ساده قلمداد. . . و بغضم ترکید

 


بعد از آن سال فقط آه کشیدم شب و روز
تیر و شهریور و مرداد و بغضم ترکید

تا دو شب پیش که پیچید توی شهر شما
که فلانی شده داماد و بغضم ترکید !

 

 

*

*

*

*

*

*


 

 

 

 

تمامِ خودم را جمع کردم تویِ تمامِ نبودنِ تو

نا تمــــ ـــام ماندم ...

چشمِ آمدن هم دیگر ندارم ، فقط گاهی محضِ تفنّن ، نگاهم کن که بدانم این در است نه دیوار !

که بدانم داری بازی می کنی ، قایم باشکِ طولانیِ نفس گیرت ، آخَر ، مرا از پا می اندازد .

می گویی نه ... نگاه کن .

مدتی هم تو انتظار بِکِش ... شاید بازی که نوبتی شود ، دلت برایِ دلم ، بسوزد ... بعد دیگر دیر باشد برایِ نوبتِ من .

بیایی ببینی پشتِ روزهایی که چشم گذاشتی ، من لایِ ثانیه ها له شدم ، و از من مانده یک ته مانده یِ بی مقدارِ خردِ تنها ، که دیگر بودنت را هم پَس می زند ...

نیامدی ... نیامدنَت آمَد . رفیقِ نیمه راه هم نبود . ماند ، برایِ طیِ این راهِ پر انحنا ...

گفت پشتِ یکی از پیچ ها تویی ... و من سال هاست می گردم . زیرِ سنگ ریزه ها را حتی ، بی که باشی ...  حتی ۳۶۰ درجه هم جایی برایِ نگاهِ مخفیانه یِ پر حرفِ ما نداشت . زمین باید بگردَد .

سرش شلوغ تر از آن است که وقتی برایِ نگاهِ پر سر و صدایِ ما داشته باشد .

به شلوغیِ سرِ دنیا و ما فیها ، خو کرده ام ...



فعــــــــــــلابای بای

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 





:: موضوعات مرتبط: شعرهای عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 427
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: